۱۳۸۶ بهمن ۲۶, جمعه

کودک شب - 1

درود بر دوستان- از اینکه ماهها گذشته و نتوانسته ام مطلب جدیدی بنویسم عذر مرا بپذیرید.باور کنید که نه وقت دارم و نه فضایی برایم ایجاد میشود..به هر حال یک مطلب شش قسمتی به نام <کودک شب>آماده کردم که اولین شروع آن ملاحظه فرمایید... در این شب ابری و جادهء مه آلود نمیدانماتوبوس در کدام ایستگاه توقف خواهد کرد!.کودکی با کفشهای پلاستیکی،شلوار وصله خورده و موهای پریشان بر صندلی اتوبوس از سرمای شب می لرزد.صدای بهم خوردن دندانها و لرزش شانه هایش را می بینم.کودک از پشت شیشه نگاهی به بیرون می اندازد اما شیشه مه آلود است و ساحل شب بی پایان..کودک مشت میکوبد بر شیشه و فریاد میزند:شیشه را باز کنید،سقف را بر دارید دارم خفه میشوم! اما جز نیم نگاه خواب آلود مسافران چیزی را نمی بیند.پیرمرد مسافری از پشت عینک قطورش سکه های کهنه را می شمارد و لبخند گمنامی بر لبش می سرد.لغزش تنه اتوبوس کاملا حس میشود اما حرکت آن در این جادهء مه آلود دیده نمی شود..<ادامه دارد>

هیچ نظری موجود نیست: