۱۳۸۶ بهمن ۲۶, جمعه

کودک شب - 1

درود بر دوستان- از اینکه ماهها گذشته و نتوانسته ام مطلب جدیدی بنویسم عذر مرا بپذیرید.باور کنید که نه وقت دارم و نه فضایی برایم ایجاد میشود..به هر حال یک مطلب شش قسمتی به نام <کودک شب>آماده کردم که اولین شروع آن ملاحظه فرمایید... در این شب ابری و جادهء مه آلود نمیدانماتوبوس در کدام ایستگاه توقف خواهد کرد!.کودکی با کفشهای پلاستیکی،شلوار وصله خورده و موهای پریشان بر صندلی اتوبوس از سرمای شب می لرزد.صدای بهم خوردن دندانها و لرزش شانه هایش را می بینم.کودک از پشت شیشه نگاهی به بیرون می اندازد اما شیشه مه آلود است و ساحل شب بی پایان..کودک مشت میکوبد بر شیشه و فریاد میزند:شیشه را باز کنید،سقف را بر دارید دارم خفه میشوم! اما جز نیم نگاه خواب آلود مسافران چیزی را نمی بیند.پیرمرد مسافری از پشت عینک قطورش سکه های کهنه را می شمارد و لبخند گمنامی بر لبش می سرد.لغزش تنه اتوبوس کاملا حس میشود اما حرکت آن در این جادهء مه آلود دیده نمی شود..<ادامه دارد>

۱۳۸۶ مهر ۱۳, جمعه

ادبیات به کدام مسیر می رود

من تجربه چندانی در ادبیات ندارم و نه در زمینه خاصی در این رشته قلم آزمائی و سخن سرایی میکنم از آنچه مینویسم نه ادعایی دارم و نه هم چیزی یدک میکشم بلکه تجربه ای است که از جریان معمول ادبیات در سه دهه اخیر حاصل شده است. تجربه ای که بی شک برای شما هم پیش آمده است. اگر بخواهیم کتابهای پشت ویترین کتابفروشیها را یا کتابهائیکه به هر دلیل به اینجا راه نیافتند نگاهی گذرا داشته باشیم طولانیترین دوره این مسیر را میتوان در چاپ دید. به عبارت ساده میتوان دوران چاپ را دوران حاملگی نام نهاد. دورانی که در آن یا کتابها سقط میشوند، یعنی چاپ نمیشوند و یا با ممیزی خاص چاپ میشوند و یا بعد از چاپ بر اثر یک حادثه میمیرند و از بین میروند. این روند زمانی به اوج میرسد که پیوند بین نویسنده با مخاطب از مسیر طبیعی خود خارج شده و گرفتار تارهای سست سلیقه ای میشود. تارهائی که هر روز گسسته میشوند و هر ساعت نیاز به ترمیم دارند. اینجاست که دیگر سبک و بیان از دست نویسنده خارج شده است و ناخواسته به سلیقه هایی گره میخورد که نویسنده تا حال از آن هیچ شناختی نداشته و شاید در هیچ دستور زبانی هم نخوانده و ندیده است. بطور کلی اگر بخواهیم نگاهی داشته باشیم به ادبیات سه دهه اخیر یعنی تا نیمه اول دهه هشتاد در زمینه های مختلف شعر، رمان و داستان آنچه جلب نظر میکند اینست که ادبیات از مسیر طبیعی خود خارج شده است و بیشتر حالت فرمایشی به خود گرفته است. حالتی که چندان سزاوار و شایسته این گنجینه عمیق و پر محتوا نیست. بی شک ادبیات یک نامه پست سفارشی نیست. عرصه این رشته وسیع است و کسانی که در این بوستان قدم میگذرانند باید سبک بال باشند تا بتوانند پروازی دلنشین و ماندگار داشته باشند و گر نه عمر گرد و خاک بر ثانیه ها استوار است. باید به این یقین و باور برسیم که نمیشود تاریخ و ادبیات را محصور و فرمایشی کرد. اگر چنین کاری صورت بگیرد بی شک کسانی دیگر مسیر اصلی این راه را ادامه خواهند داد گرچه این افراد از نظر استعداد، بینش، ذوق ادبی و هنری شاید هرگز قابل مقایسه با افراد صاحب قلم در این زمینه ها نباشند اما چون مسیر اصلی و طبیعی این راه را پیموده اند قلم و سخن شان ماندگار و سر لوحه هر رشته قرار خواهد گرفت. بطور مثال صحیح ترین کتابهای تاریخی که در باره تاریخ ایران نوشته شده است مگر نه بدست تاریخ نویسان اروپائی نگاشته شده است حتی بخشی از ادبیات فارسی و تاریخ دینی و غیره..البته از اینکه تاریخ کشورمان دیگران نوشته اند یا اینکه دخل و تصرف و سهمی هم در فرهنگ و ادبیات داشته اند شانه ها مان بالا نمی اندازیم و هیچ لبخندی هم گونه ها مان قرمز نمیکند. اگر شانه خود را بالا می اندازیم هزاران چرا به همراه دارد و اگر گونه ها سرخ میشود هزاران آه و افسوس و دریغ فریاد میزند. وقتی ادبیات از روی پل فرمایشی میگذرد تنها دری که به رویش باز میشود درب کاخ در بار است و ادبیاتی که ریشه در تملق و تعارفات دربار داشته اند همچون درختی است که به رغم اصالت باردهی و تنومندی وقتی در گلدانی رشد کند دیگر نه ریشه اش رشد میکند و نه چنین درختی به بار و ثمر مینشیند. پایان سخن دوبیتی از مجمر اصفهانی: دیده هر خون که به دل در غم جانانم کرد/ دل به شبهای غم، از دیده به دامانم کرد/ نه در اندیشهً تاراج و نه در بیم خراج/ شکوه ها دارم از این سیل، که ویرانم کرد.

۱۳۸۶ مهر ۱۰, سه‌شنبه

شهرام ناظری نشان لژیون دونور را دریافت کرد

شهرام ناظری خواننده موسیقی سنتی ایران نامی نا آشنا نیست، او آشنای دلهایی است که با تمام وجود عاشق هنر و موسیقی هستند و چه اثری بهتر از اشعار مولانا که با ریتم و ملودی موسیقی جان میگیرند و با نفس ناظری روح خود را میابند و این همان چیزی است که دلهای تشنه در جستجوی نوشیدن جرعه ای از آن شمارش معکوس عطش را میشمارند. شاید چنین به نظر آید که شعر، موسیقی و آواز جدایی از هم هستند و ارتباطی بین آنها نیست ولی واقعیت آنست که شعر، موسیقی و آواز هر سه شاخه های یک درختی هستند که به یک تنه پیوندی نا گسستنی دارند، پیوند این سه زمانی به اوج و زیبایی میرسد که هنرمند ذوقی خدادای داشته و خود را در دریایی ببیند و حس کند که هیچ کرانی از آن به دیدن نباشد و مست نوشیدن پی در پی ریتم ها، ملودیها و رقص امواج کلمه ها باشد. و مدهوش از این حال آوازی است که آتش بر جان هر شنونده ای میزند و تا عمق وجودش تاثیر پذیر خواهد بود. ناظری هنرمندی است که هنر در وجودش میخروشد و سالهاست که در این دریا شناور است. ما به هنر مندان این مرز و بوم افتخار میکنیم چه آنهایی که داخل کشور فعالیت میکنند و چه آنهایی که در خارج از کشور در زمینه های مختلف هنری از هیچ کوشش و تلاشی دریغ نمیکنند. نشان لژیون دونور دارای سه درجه است که آقای ناظری بالاترین آن یعنی شوالیه لژیون دونور را دریافت کرد. شهرام ناظری نخستین خواننده ای از ایران است که مفتخر به دریافت این نشان شده است. به گزارش بخش فارسی بی بی سی این نشان در ساعت هشت شب به وقت فرانسه 28 سپتامبر هفتم مهر ماه در تئاتر شهر پاریس به شهرام ناظری اعطا شد. اهداء نشان لژیون دونور به ناظری در سالی صورت میگیرد که از سوی سازمان علمی فرهنگی ملل متحد یونسکو به نام مولانا جلالدین رومی شاعر و عارف بزرگ پارسی گوی نامگذاری شده است.ناظری در مصاحبه با بخش فارسی بی بی سی این نشان را بزرگترین هدیه ای توصیف میکند که در سه دهه اخیر دریافت کرده است و ادامه میدهد: ارج کارهایی را که در راه معرفی مولانا انجام دادم گرفتم و خیلی از این بابت خوشحالم. ما هم از صمیم قلب به استاد ناظری تبریک میگوئیم و آرزوی سلامتی و موفقیت برای این هنرمند عزیز و گرامی داریم. باشد که ناظری همچنان در عرصه فرهنگ و هنر بیشتر از این بدرخشد که افتخاری است برای فرهنگ و هنر کشور عزیزمان ایران.

۱۳۸۶ مهر ۵, پنجشنبه

سلام یعنی همه چیز

سلام کلمه ای است فرا تر از چند حرف، واژه و لهجه ای که با آن تکلم میکنیم. سلام در یک نگاه هم میتوان جاری ساخت، نگاهی به چپ، راست، عقب، با یک اشاره، با یک حرکت دست. چه زیباست جاری شدن این چشمه، و نوشیدن جامی از آن تا بزداید زنگار کهنهً دلهای رنجور را. و بشوید غبارهای پستی را، بر آینهً دلهای افسرده و بیمار را. سلام پلی است بین قلبها، که از آن میگذرد عاطفه، محبت، صمیمیت، دوستی و شکوفایی لبخند بر چهرهً امروز و فردا. سلام بارانی است که از آن دشتها سر سبز و گلعزاران شکوفا، گلها می خندند و عطر نفس هاشان می پراکنند به روی مسافران نسیم بی آنکه بهاء و کوپنش بخواهند. سلام یعنی من و تو یکی شدن در دریای بیکران گفتار نیک، پندار نیک، کردار نیک و به سر چشمه بی پایان نور رسیدن. سلام یعنی همه چیز و همه چیز یعنی بودن و بودن یعنی سلام...سلامم را تقدیم حضور سبزتان که به مهمانی چتر سیمین گل آوردید.

هنر

بیشتر افراد هنر را حس میکنند و برخی نیز آن را درک می کنند ولی عدهً قلیلی نیز هستند که هم هنر را حس و هم آن را خوب درک میکنند. (هولارد)


هیچ گنجی بهتر از هنر، و هیچ عزتی با شکوه تر از علم دانس، و هیچ متانتی دلنشین تر از شرم، و هیچ دشمنی زیانبار تر از خوی بد نیست. (سقراط)


منتظر کارهای بعدی ما باشید.
بدرود.......

ادبیات

به فرزندان خود شعر بیاموزید زیرا شعر ذهن آنها را باز می کند و به آنان شجاعت می بخشد. (حضرت محمد.ص)

ادبیّات راز پنهان تمدن و شعر سّر مکتوم آمال است. (و-هوگو)

دو نگاه
دو نگاهی، که کردمت همه عمر***نرود، تا قیامت از یادم
نگه اولین، که دل بردی *** نگه آخرین، که جان دادم
(آذر بیگدلی)

منتظر کارهای بعدی ما باشید
بدرود.......